الهه رفت…
و ما در هجوم واژگان تکراری، در ازدحام سوگهای همگانی، سکوت کردیم.
اما مگر میتوان در برابر پرپر شدنِ فرشتهای از تبار آفتاب، خاموش ماند؟
مگر میشود در ماتم این ضایعهی ملّی، لب فروبست و قلم را زمین نهاد؟
این تریبونِ حقیر، اما آغشته به درد و دغدغه، امانتیست از رنج مادران، از اشک پدران،
از دلِ دخترانی که هر روز، در هیاهوی این دیار،
میمیرند… پیش از آنکه بمیرند.
امروز، همه دم از محافظت میزنند،
اما کمتر کسی از مبنای آن، از ریشهها، از ساختارها سخن میگوید.
هیچکس نمیپرسد: چگونه میتوان مردانی پرورش داد
که ایمانشان چون دماوند،
و غیرتشان از جنسِ فَرّ و شکوهِ کاوه باشد؟
آیا امنیت، با دیوارهای بلند و زندانهای بیپنجره حاصل میشود؟
نه!
امنیت، مولودِ آگاهیست.
ثمرهی تعلیمِ حرمت و کرامتِ انسان.
و احترام، گوهریست که باید در جان مردان نهاد، نه در بندِ دامنِ دختران پیچید.
اینان که فریاد «ناموس» سر میدهند،
باید بدانند که حرمت زن، در حصار نیست،
در بصیرتِ مرد است.
در دانایی، در درک، در پرورش انسانی که نگاهش زلال، کلامش وزین و دستانش مأمن باشد.
مگر این سرزمین، در دلِ تاریخ،
دلیرمردانی نپرورده که شرافت را با خون خویش امضا کردند؟
پس اینهمه بیحرمتی از کجا برمیخیزد؟
از کدامین تربیتِ ناقص؟
از کدام بسترِ رهاشده؟
ما برای نجاتِ دخترانمان،
نیازمند احیای مردانگی راستین هستیم.
مردانگیای از جنسِ شعور، نه زور.
از جنسِ تعهد، نه تملک.
و من،
با دستی لرزان، اما قلبی استوار،
از دل این تل خاکستر، به آفتاب امید چشم میدوزم…
که روزی، دختران ما،
آزاد، ایمن،
و سرافراز،
در خیابانهای این وطن،
گام بردارند.
👤ستارفرنام
هیچ دیدگاهی درج نشده - اولین نفر باشید